پاداش صبر و تلاش
باسمه تعالی
از بس که برای ازدواج رفقا
گفتم غزل و مثنوی و قطعه، خدا...
...رحمی به منِ عزب نمود و امروز
شد بالاخره مجلس عقدم برپا
20 جمادیالثانی 1435 (31 فروردین 1393)
- ۰ نظر
- ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۰۰
باسمه تعالی
از بس که برای ازدواج رفقا
گفتم غزل و مثنوی و قطعه، خدا...
...رحمی به منِ عزب نمود و امروز
شد بالاخره مجلس عقدم برپا
20 جمادیالثانی 1435 (31 فروردین 1393)
باسمه تعالی
واژههایم شده تماماً غر
نوک سر تا به پای دامن غر
شده انگار جزء لاینفک
از کلامم، چو پوست از تن، غر
دیگران هم شبیه من، مردان
کارشان نقّ و بار هر زن غر
در کلاس و درون دانشگاه
و برونش به مترو و ون، غر
در اداره، کنار همکاران
بهترین حرف و حرفه و فن غر
درز دیوار یا در گنجه
باز باشد، برای بستن، غر
وضع هر گفته و نوشته: کمی
زیر لب تا کمی مطنطن، غر
مو در آورد این زبان و هنوز
میزند تا نگشته الکن غر
هر زمانی که باشدش مقدور
آنبهآن، ثانیاً، دقیقاً، غر
هر مکانی که فکر آن بکنی
کوچه، بازار، کوی، برزن، غر
تحت عالیترین شرایط هم
فوق العاده، به نحو احسن، غر
***
قرعهی غر به نام من شده، پس
غر به خود میزنم که بر من غر...
...از همه بیشتر سزاوار است
که مترسک شدم به خرمن ِ غر
باسمه تعالی
1) بروکراسی
پروندهی من در خنسی افتاده
زیر ید طولای کسی افتاده
بر گرگ بیابان نشود کاش نصیب
آن برّه که در بروکراسی افتاده
مهر 1391
***
2) درماندهی وامانده
مانند دری که باز وامانده چرا
درماندهی دستگیری؟ از در به در آ
از در به در آ، ببین که ما دربهدران
آرام گرفتهایم در هر دو سرا
مهر 1391
***
3) خنجر تلخ
زخمی که زبان زند ولو با نجوا
چرکین بکند رفاقتی دیرین را
شیرینی صد چو قند بادام بَرَد
تلخیّ یکیّ و خود بمانَد بر جا
آبان 1391
***
4) شغل: دانشجو
دانش شده همپیالهاش، دانشجوست
همّ و غم او: رسالهاش، دانشجوست
بیکار، ولی درج کند در هر فرم
شغل و سِمَت جلالهاش «دانشجو»ست
آذر 1391
***
5) میلهی استیل یا پنجرهفولاد؟!
جا هست ولی به مترو راهت ندهند
یک میل به خود حرکت و زحمت ندهند
با این همه، میلههای نزدیک به در
بر معتصمان خویش حاجت ندهند
دی 1391
***
6) خودکمبینی
در گوش چپم صدایی از فرنیوشیز
میگفت: شدی به چشم مردم ناچیز
گیج از خبر شنیده با خود گفتم
دیفالت مُدَم شدهست شاید اینویز
اسفند 1391
باسمه تعالی
سر ِکارم، سر ِکاری، سر ِکارند همه
نرسیده خبر از کار و خمارند همه
مترصّد، پیِ یک فرصت شغلی، علّاف
زیر پاشان علف و کار ندارند همه
نه که تکمیل شده ظرفیت مشغلهها
مساله قحطی تخت است و تزارند همه
انتظاراتِ فراوان و کلاسِ بالا...
کار پایینرده را عار شمارند همه
***
حرف مردم محک صحّت و سقم است، نه عدل
گوش و چشمی تهی از عقل و عیارند همه
شأن و مدرک شده سرمایهی هر نوزادی
مهدها، مدرسهها... رتبهمدارند همه
آن همه خرج و مخارج که به رگ زد کنکور
از کجا آمده؟ مردم که «ندار»ند همه
معرفت حل شده در شوریِ سود، این کفها
زهر علم است و به تلخی به لب آرند همه
عمر ِ چون باد، شده حبس ِ حباب این علم...
حبّ نمرهست گل و ابر بهارند همه
***
این همه سال مرو درس بخوان، بیچاره
دکتر و ارشد و لیسانس چه کارهاند همه؟
چاره داری، برو آچار به دستی آموز
که در این دوره به خودکار دچارند همه
اصل مشکل نه که خودکار و اِتُد باشد، نه!
مرکبِ «صندلی و میز» سوارند همه
مرکبی با شرف و قدر در انظار عموم
و فداییشدگانش سرِ دارند همه
***
این همه همهمه کردم سببش بود ردیف
تخم لقّی است که در شعر بکارند همه
که نباشد اگر اغراقی و تعمیمی، شعر
شُرشُر و جَرجَر آب است، ببارند همه
نیست الحقُّ والاِنصاف چنان بد اوضاع
هست راه فرجی تا بسپارند همه
آبان و آذر 1391
پ.ن. امیدوارم که این شعر در این هنگامهی شروع امتحانات باعث دلزدگی خوانندهها از درس نشود. برای همین پیشنهاد میکنم که قسمت آخر و خصوصا بیت آخر را چندین بار با خودتان مرور کنید!